، تا این لحظه: 18 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره
، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

فرشته های کوچولو

غذای اصلی زهرا

متاسفانه زهرا خانم هر غذایی نمی خوره یعنی کمتر غذایی هست که دوست داشته باشه گوشت که اصلا به قول خودش خورشت قرمز ولی فقط آبش برنج سفید یا با ماست سینه مرغ کبابی شاید یک دونه عدسی رو با نون میخوره ولی کلی بررسی میکنه پیاز توش نباشه ویکی دوتا غذای دیگه از بین غذاهای فست فود فقط اسنک به شرط نبود فلفل دلمه ای البته لقمه مرغ سوخاری رو دوست داره ولی تا دلتون بخوااااااااااد سیب زمینی سرخ شده            ...
17 دی 1390

زیارت عتبات عالیات

در تاریخ ۲۴ شهریور به همراه یک کاروان خانوادگی راهی سفر زیارتی شدیم مقصد اول حرم حضرت علی(ع)بود مسجد کوفه و مسجد سهله.وادی السلام.مسجد حنانه و . . . رو در نجف زیارت کردیم و راهی کربلا شدیم در مسیر طفلان مسلم و در شهر کربلا حرم ابا الفضل عباس و امام حسین خیمه گاه تل زینبییه . . . سامرا ودر آخر کاظمین رو زیارت کردیم زهرا و محمد مهدی توی این سفر تا حدودی خسته شدن.ولی توی این مدت هر جایی که برای زیارت بردمشون برای عاقبت به خیری و سعادتشون توسل کردم امیدوارم برای فرشته های کوچولوم از خدا حاجت بگیرم امیدوارم توی تمام مراحل زندگیشون موفق باشن و وقتی بزرگ شدن مقام این زیارت رو درک کنند
17 دی 1390

پیش دبستانی شایستگان

روز سوم مهر روز بازگشایی مدارس زهرای من راهی یش دبستانی شد تا اولین گامهای تحصیلیش رو برداره امیدوارم که همیشه موفق و باعث آرامش و افتخار ما باشه ...
17 دی 1390

<no title>

دختران فرشتگانی هستند  از آسمان برای پر کردن قلب ما با عشق بی پایان با آرزوی بهترین و برترین ها برای فرشته زندگیم زهرا دخترم روزت مبارک     نگاه معصومانه‏ات، امید را در دل خسته زمین می‏رویاند و رایحه پاک بهشتی‏ات، نسیم را به وجد می‏آورد. ...
17 دی 1390

روز تان مبارک

کودکانم جهان، بی خنده های شما معنا نخواهد داشت. اگر شما نبودید شکوفه های زندگی به بهار نمی رسیدند و مادر، بی مفهوم ترین واژه ای می شد که در لغت نامه ها میبود.نه پدر معنا داشت، نه هیچ مادری بهشتی می شد. کودکانم شما، نزدیک ترین راه های رسیدن به عشق را از پرنده ها بهتر میدانید شما از تمام ستاره ها و پرنده ها به آسمان نزدیک ترید اگر روزی می آمد که جهان خواب هیچ کودکی را نمی دید، بی شک صداقت به آخر می رسید و دوستی و مهربانی، پشت اندوه های بزرگ .بزرگ سالیمان گم می شد. کودکان امروز و فردایم این روزها اگر عاشقانه سپری می شوند، به عشق بودن شماست. دنیا با شما همیشه برایم زیباست؛ زیباتر از همه روزهای زندگی. دنیای کودکانه شما، صمیمی ترین دن...
17 دی 1390

عشق مامان تولدت مبارک

                           امروز روز جشنه روز جشن تولدت عزیزم امروز روز جشنه میخوام روی سر تو گل بریزم جشن تو جشن تولد تمام خوبی هاست  جشن تو شروع زیبای تمام شادیهاست  جشن تو طلوع یک روز مقدس خداست  وقت شکرگزاریه به سوی درگاه خداست  عزیزم هدیه من برات یه دنیا عشقه زندگی با بودنت درست مثل بهشت تو خونه سبد سبد گلهای یاس و میخک عزیزم دوست دارم تولدت مبارک  تولدت مبارک تولدت مبارک  امشب شب ما غرق گل و شادی و شوره در جشن ستاره آسموت یه پابچه نوره امشب خونمون پر از طنین دلنوازه این کوچه پر از صدای دل نشین سازه امشب تو ببین چه شور و حالی و صفایی  راستی که گل سر سبد محفل مایی  امشب رو لبا گلهای خنده واسه...
17 دی 1390

زهرا و پیش دبستانی

دخترم در روزهای آغاز مدرسه هر روز نه یه روز درمیون یه چزی جا می گذاشت یه روز مقنعه یه روز کیف یه روز در ظرف غذا . . سرویسش رو خیلی دوست داره و به قول خودش کلی تو سرویس می خندن اما این یک ماهی که گذشت برخلاف اونچیزی که فکر کردیم زهرا اصلا با مدرسه و معلمش کنار نیومد خودم هم از معلمش راضی نبودم نمی تونست با بچه هاارتباط برقرار کنه دیگه حسابی شاکی بودیم و یه جلسه مشاوره برا زهرا گرفتم تا مطمئن باشم زهرا بیخودی بهانه نمیگیره رفتم مدرسه و با مدیر صحبت کردم گفت که مجوز تشکیل یه کلاس جدید رو گرفتن و با مشورت مشاور زهرا به کلاس جدید منتقل شد خوشبختانه راضیه و این خانم معلم جدید رو دوست داره
17 دی 1390

درباره پسرم

چند وقتی هست که از محمد مهدی چیزی ننوشتم در حالی که در اوج شیرینکاریهاش بسر میبره اول اینکه موهاش رو کوتاه کردیم اینروزها اینقدر بلند شده بود که با وجود کفش و لباس و چهره پسرونه بازم همه فکر میکردن دختره ونازش میکردن و میگفتن چه دختر نازی به اصرار باباش موهاش رو کوتاه کردیم و الان یه آدم جدیده با وجود اینکه خیلی دیر زبون باز کرد اما هر روز با یه کلمه و جمله جدید ما رو غافلگیر میکنه کافیه یه مطلب رو یه بار بگم سلام کردی؟ گفتی ممنون؟ از من اجازه گرفتی؟ وحالا محمدمهدی: به محض ورود: دیام (سلام) هر کاری براش انجام بدی: ننون (ممنون) هر جا بخواد بره یا هر کاری بخواد انجام بده: اَدازه هست ماما ن (اجازه هست مامان) اینقدر قشنگ می...
17 دی 1390

سفر غیر منتظره

چند وقتی بود که برای خرید لباس زمستونه در گیر بودم مخصوصا برای محمد مهدی جنسای باب میلم رو یدا نمیکردم این شد که وقتی بابایی گفت که فردا برای ۳ روز میره تهران اگه دوست داریم باهاش بریم فوری ذیرفتیم و ۵ شنبه تهران بودیم                                                 محمد کلی توی حمل بارها به بابایی کمک کرد  زهرا از دیدن برف نشسته در کنار خیابان و روی درختا حسابی به وجد اومده بود (آخه ما خوزستانیها واقعا برف ندیده ایم) صبح جمعه ساعت ۸ صبح بالای سرم بود و اینقدر اصرار که بره ارکینگ و برف بازی کنه. . .                                                    محمد که خودشو توی این برفای  باقیمونده می انداخت                         ...
17 دی 1390

<no title>

چند روز پیش عموورنگ و امیر محمد برای اجرای برنامه اهواز بودن به دعوت یکی از دوستان بچه ها رو بردم مخصوصا برای محمد مهدی برنامه جالبی بود و جالبتر اینکه آخر برنامه صورتشون رو رنگ کردن تمام طول برنامه محمد مهدی ایستاده بود چون کلا اعتقادی به یک جا نشستن نداره                                                                              بعد از اجرای برنامه هم بچه ها توی پارکی که توی محوطه بود حسابی بازی کردند چند روز قبلش هم با بچه ها برای اجرای نمایش رفتیم ولی دوربین رو نبردم چقدر احساس خوبی وقتی که بتونی شادی رو به بچه هات هدیه کنی و چقدر زود شاد میشن این فرشته های کوچولو   ...
17 دی 1390
1